مشغول مرتب کردن وسایلم بودم که چندمطلب مربوط به دوران دانشجویی رااتفاقی پیداکردم.چند مورد ازآنهاراباتوجه به وضعیت کنونی بی مناسبت ندیدم که درمنظرمشاهده ومقایسه بگذارم.
این مطالب مربوط به پاییز سال81 واتفاقات صحنه سیاسی کشورپس ازاعلام حکم اعدام دکترآقاجری است.ور
شکستگي سياسي
عباس عبديورشكستگي سياسي چه زماني رخ خواهد داد؟ و به چه كسي بايد ورشكسته سياسي گفت؟ براي پاسخ ميتوان فرآيند ورشكستگي اقتصادي برخي افراد را مثال آورد. كسي كه به لحاظ مالي دچار مشكل ميشود و مبالغ قابل توجهي بدهي بالا ميآورد، براي حل اين مشكل به استقراض با سود بالا روي ميآورد، به اميد اين كه دنيا به او روي آورد و مجدداً به جايگاه اول خود برگردد، ولي از آنجا كه اقدامي مؤثر در از ميان بردن خطاهاي خود نميكند، تاريخ سررسيد قرض جديد با سودهاي زيادش سر ميرسد، لذا وي اقدام به استقراض بيشتر با سود بالاتر و مدتزمان بازپرداخت كمتر ميكند، چرا كه موقعيت اقتصادي وي در آن حد نيست كه اعتبارات بالا با سود كم به او داده شود.
اين فرآيند آنقدر ادامه مييابد، كه امكان استقراض بيشتر فراهم نيست، و فرد موردنظر با ورشكستگي كامل و وجود قرضهاي فراوان و سودهاي متراكم شده مواجه ميشود.
ورشكستگي سياسي نيز فرآيند مشابهي دارد، يك گروه يا فرد در جريان فعاليت با شكستهايي مواجه ميشود، ولي بهجاي آن كه خود را با وضعيت جديد تطبيق دهد، و در صدد رفع نابسامانيهايي برآيد كه موجب اين شكست شده است و شكست خود را مقدمه پيروزي جديدي نمايد، اين گروه يا فرد اقدام به استقراض سياسي با ربح و سود بالا ميكند، مثلاً قواي قهريه را به ميدان ميآورد، غافل از اين كه كارآمدي اينگونه قوا در موازنه سياسي تاحد معيني است و استفاده بيشتر از آن نه تنها مؤثر نيست بلكه كارآمدي آن را نيز از ميان ميبرد، فقط ممكن است بهصورت كوتاهمدت اثر تسكيني داشته باشد. يا اين كه در ذيل شعار دين و انقلاب و ارزشها پناه ميگيرد، و اين نيز نوعي استقراض ناجوانمردانه است، و به تعبيري استحصال بيرويه از منابع اجتماعي است، كه به سرعت بازدهي آنها را كم ميكند. ادامه اين رفتار بهجايي ميرسد كه به يكباره اين گروه سياسي با اضمحلال مواجه ميشود، زيرا ديگر از بازسازي كوتاهمدت خود نيز ناتوان است.
وضعيت محافظهكاران تشابه كاملي با اين وضع دارد، با اين تفاوت كه يك ورشكسته اقتصادي حداقل به ورشكسته بودن خود واقف است، اما ظاهراً آقايان چنان در اوضاع نامساعدي قرار دارند كه توان درك چنين واقعيت روشني را هم ندارند.
براي آن كه معلوم شود چه نگاهي باعث بروز چنين وضعي شده كافي است به اين سخن يكي از رهبران مخالف اصلاحات توجه كنيم كه طرفداران خروج از حاكميت را به لحاظ عددي بيارزش توصيف كرده است. گرچه بطلان اصل چنين ادعايي بر گوينده نيز روشن است، اما اين ديدگاه از كجا سرچشمه گرفته است؟
هركس كه حكومت ميكند، با تمام توان ميكوشد كه بر دوستان خود بيفزايد و از دشمنان خود كم كند، يا اين كه ميكوشد حتي يكنفر هم از تعهد به حاكميت خارج نشود، زيرا از دستدادن افراد و آرا كار بسيار سادهاي است، آنچه كه سخت است جلب آراست. آرا و قلوب مردم را ميتوان هزارهزار از دست داد، ولي كسب آنها، يكييكي است. وقتي عدهاي دور سفرهاي بنشينند كه امام(ره) پهن كرد و با كوشش تمام آن را پربا ساخت، و اين افراد مثل وارثين بيتعهد شروع به مصرف از اين سفره نمايند و هيچ كوششي براي افزودن به آن ثروت مردمي نكنند، بديهي است كه آن ثروت هرقدر هم عظيم و گرانبها باشد، با اين روش ميراث خواران بهسرعت پايان ميپذيرد، امام چگونه ميتوانست سفرهاي پربركت از خود بهجا بگذارد كه عدهاي نزديك به سيزده سال، بدون اين كه ذرهاي به آن اضافه كنند با ولع تمام از اين سفره بخورند و آن را حيفوميل كنند، و بازهم انتظار داشته باشند كه چيزي از آن براي سيركردن شكمهاي سيريناپذير قدرت آنان، وجود خواهد داشت؟ واضح است كه حمايت و همدلي مردم با اين انقلاب به راحتي حاصل نشد، كه امروز عدهاي تا اين حد بيتفاوت نسبت به ارزش عددي ديگران اظهارنظر كنند. بهويژه كساني چنين ميگويند كه بيش از هركس ديگر ارزش عددي كم خود را ميدانند. اگر اسم اين رفتار را نتوان ورشكستگي سياسي ناميد، پس چه بايد گفت؟
دست خدا بر سر كيست؟
سعيد حجارياندست خدا بالاي همه دستهاست، آن قدر بالاست كه سايهاش بر سر همه خلايق ميافتد، آنقدر مبسوط و ممدود است كه همه آفاق را پر ميكند. سعدي عليهالرحمه ميفرمايد:
اي كريمي كه از خزانه غيب / گبر و ترسا وظيفه خورداري
دوستان را كجا كني محروم / تو كه با دشمن اين نظر داري
او در اين دو بيت اين مقصود را به خوبي ادا كرده است، اما در مصرع آخر كه موضوع زميني شده، ناگهان پاي غيرت و دشمن به ميان آمده است، گويي گبر و ترسا دشمنان خدا و مسلمانان هستند.
اگردر روايت ”السلطان ظل الله“ سلطان را، نه به معناي پادشاه بلكه به معناي مطلق قدرت بگيريم، (لاتنفذوها الا بسلطان) و از طرفي قدرت را مظروف دولت در نظر گرفته و بگوييم دولت دست خداست، آن گاه با قبول آنكه سايه خدا همه جا گسترده است، عليالقاعده بايد بپذيريم كه سايه دولت نيز گسترده باشد و تمام شهروندان را در برگيرد.
اما گاهي انسان با تعبيرات ايدئولوژيك يا قومي يا نژادي يا طبقاتي يا... دست خدا را پايين آورده و آن را ميبندد.-(بعضي ميگويند دست خدا بسته است، دستشان در غل و زنجير باد) - در چنين حالتي دست خدا (ظل الله يا دولت) تنها بر سر عدهاي خاص قرار ميگيرد و تنها آنها از مواهب قدرت بهرهمند ميشوند، يكي از معاني دموكراسي جلوگيري از اين امر و ارتفاع گرفتن دولت است تا سايه آن عام و شامل شود، چه در عرصه ثروت چه در عرصه منزلت و چه در عرصه معرفت.
در ايران كه انقلابي به نام خدا صورت گرفته و به نام دين دولتي تشكيل شده است، عليالقاعده بايد انتظار داشت كه حكومت و دين از قاعده فوق تبعيت كنند؛چون اگر سايه دولت تنها بر سر عدهاي خاص بيافتد، ديگر هماي سعادتي براي عموم نخواهد بود و دانهچين ، دام قشري خاص خواهد شد و طبيعي است كه محرومان از اين موهبت، به دنبال دولت ديگري بگردند .از همين نقطه، دو آليسم در عرصه دين و دولت پديد ميآيد، در چنين شرايطي كه در جهان دو خدا باشد، به قول قرآن، فسادگريزناپذير خواهد بود و متناظراً بايد گفت در مورد (دولت نيز همين حكم جاري است ، يعني دوگانگي در دولت فسادآور خواهد بود.
اكنون كه در كشور ما شعار مبارزه با فساد داده ميشود، بايد توجه داشت كه بالاترين فساد، دوگانگي در حاكميت است و همان طور كه در جهان هيچ معصيتي بالاتر از شرك به خدا نيست، در زمين هم هيچ فسادي بالاتر از شرك در حاكميت نيست و اين دوگانگي و ناكارآمدي ناشي از آن بيشترين هزينهها را به كشور تحميل و منابع ملي را بر باد خواهد داد.