مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بیدینان پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمیست برعرفی وعاداتی
دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی
فرو شد آفتاب دین برآمد روز بیدینان
کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی
جهان یکسرهمه پردیو و پر غولندوامت را
که یارد کرد جز اسلام و جز ايمان نگهبانی
بمیرید از چنین جانی کزو کفر و هوا خیزد
ازیرا در جهان جانها فرو ناید مسلمانی
مسازید از برای نام و دام و کام چون غولان
جمال نقش آدم را نقاب نفس شیطانی
توای سلطان که سلطانست خشم وآرزوبرتو
سوی سلطان سلطانان نداری اسم سلطانی
بدین ده روزه دهقانی مشو غره که ناگاهان
چو این پیمانه پر گردد نه ده مانده نه دهقانی
تو مانی و بد و نیکت چو زین عالم برون رفتی
نیاید با تو در خاکت نه فغفوری نه خاقانی
فسانهی خوب شوآخرچومیدانی که پیش ازتو
فسانهی نیک و بد گشتند سامانی و ساسانی
توای ظالم سگی میکن که چون این پوست بشکافند
در آن عالم سگی خیزی نه کهفی بلکه کهدانی
تو مردم نیستی زیرا که دایم چون ستور و دد
گهی دلخسته از چوبی گهی جان بستهی خوانی
مشو غره که در یک دم ز زخم چرخ ساینده
بریزی گر همه سنگی بسایی گرچه سوهانی
تو ای بازاری مغبون که طفلی را ز بیرحمی
دهی دین تا یکی حبهش ز روی حیله بستانی
به وقت خدمت یزدان به نیت راست کن قبله
از آن کاین کار دل باشد نباشد کار پیشانی
تو ای عالم که علم از بهر مال و جاه ميخواهی
به سوی خویش دردی ، گر به سوی خلق درمانی
زباندانی تو را مغرور خود کردست لیکن تو
نجات اندر خموشی دان زیان اندر زبان دانی
تو ای مقری مگر خود را نگویی کاهل قرآنم
که از گوهر نیی آگه که مرد صوت و الحانی
دلی باید ز گِل خالی که تا قابل بود حق را
که ناید با صد آلایش ز هر گلخن گلستانی
پشیمان شد سنایی باز ازین آمد شد دونان
مبادا زین پشیمانیش یک ساعت پشیمانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر