ققنوس

ققنوس

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

مظلوم عصرما


روزها وشبهای محرم است ویادمظلومان دشت کربلا؛امامن می خواهم به یاد مظلوم تازه ازدست رفته بنویسم.
از زمان که یادم می آید،چه درمدرسه چه درجاهای عمومی وچه درصداوسیما ،آنچه که بیش ازهرچیزازاهل بیت شنیده ام،سخن مظلومیت آنهابوده است.بانام بزرگ مظلوم عالم ،حضرت علی (ع)بزرگ شده ام وبه یادمظلومیت سید شهیدان بسیارگریسته ام.اماهیچ گاه فکر نمی کردم دردوران زندگی ام ودردوره استقرارحکومت دینی اسلامی ،آن هم ازنوع شیعه ،که داعیه دفاع از حق مظلوم آن ،گوش فلک راکرکرده،شاهد مظلوم واقع شدن کسی باشم که مراناخواسته به یاد بزرگ مظلومان تاریخ ،حضرت علی (ع)وامام حسین(س)بیندازد.امامتاسفانه امروزشاهدمظلوم واقع شدن بزرگ مرجع معاصر،افقه الفقهاواعلم العلما ،کسی که هم علی است وهم حسین،آیت الله العظمی حسینعلی منتظری هستم.
دراین چند روزبسیاربه این مرد بزرگ فکر کردم وگریستم.چنین مرجعی که تاسالها یقینابدون جانشین خواهد بود اماچه مظلومانه زیست وچه مظلومانه تربسوی معبودش پرکشید.آنچنان مظلوم که حتی خانواده ،مقلدان وعلاقه مندانش حتی اجازه برگزاری یک مراسم ساده رانیز برای او نیافتند.
اما اوتاابد ،بالاترازدیکتاتوران وپاسداران تاریکی،درتاریخ این مرزوبوم ودردل تمام آزادیخواهان به عنوان پدر حقوق بشر ایران زمین زنده وجاوید خواهد ماند.روحش شاد

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

انالله و انا الیه راجعون;


فقیه عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری (دام ظله) به معبودعالمیان پیوست
رحلت عالم زاهد ومجتهد والاقدر، مجاهد نستوه، فقيه، كلامي، جامع معقول و منقول حضرت آيت الله العظمي منتظري رضوان اله عليه تسلیت باد.
عالم و متفكر و فقيه بزرگواري رخ در نقاب خاك كشيد كه در عرصه علم و عمل همه عمر پربركت خود را در مسيري كه رضايت خداوند را در آن مي دانست مصروف كرد و براي خدا و خدمت به بندگان او و دفاع از ميهن و مردم،رنجها،در به دري ها و زندانها و شكنجه ها را با سينه اي گشاده تحمل كرد و عزيز ترين سرمايه هایش را نيز تقديم انقلاب و راه خدا كرد.

پيام تسليت بیت آیت الله منتظری
بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و انا الیه راجعون
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدو الله علیه فمنهم من قضا نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا .
بزرگ پاسبان تشیع علوی، رادمرد قهرمان و شجاع اسلام وایران، اسطوره مقاومت، مجاهدت، فقاهت و دینداری، سرمایه کمیاب مسلمانی و آزادگی، فقید عالیقدر و مجاهد نستوه آیت الله عظمی حاج شیخ حسینعلی منتظری، قدس الله نفسه الزکیه، شربت وصال نوشید و روی در حریم یار نهاد.

آن پیکر رنجور و درد کشیده اینک آرام یافته و آن روح خدایی اینک در جوار رحمت رب قرار گرفته است. آن دل دردمند که عمری در غم اسلام و مردم و حقوق آنان تپید و پروای حق داشت دیگراز تپش افتاده است.

فقید بزرگ شیعه و اسلام شناس بی بدیل و روح ربانی امت اسلام امروز در جوار پیامبر رحمت (ص) و اهل بیت مطهر (ع) اوست. این مصیبت جانکاه را بقیه الله اعظم خدا و امید جهان نور و عدالت و همه حق طلبان و آزادگان به همه مبارزان راه خدا در سرتاسر جهان، همه عالمان و فقیهان و به حوزه‌های علمیه و خصوصا شاگردان و ارادتمندان آن فقید سعید تسلیت می‌گویم.

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

خرماازگره گی دم نداشت

حکایت جنبش سبزوموردظلم قرارگرفتگان درجمهوری اسلامی ، شده حکایت مثل:
« خرماازگره گی دم نداشت.»
رای اکثریت دزدیده شده،حق اعتراض ندارند،کتک خورده اند،زندان رفته اند،شهید داده اند،...،خلاصه انواع واقسام هزینه هاراتاکنون متحمل شده اندولی بدهکارهم می باشند.من جای هرمطلب دیگه ای حکایت این مثل راازکتاب« کوچه احمد شاملو »می آورم.توخود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل.

مردي خري ديد به گل در نشسته و صاحب خر از بيرون كشيدن آن درمانده . مساعدت را ( براي كمك كردن ) دست در دُم خر زده قُوَت كرد( زور زد ) . دُم از جاي كنده آمد . فغان از صاحب خر برخاست كه " تاوان بده !"
مرد به قصد فرار به كوچه يي دويد ، بن بست يافت . خود را به خانه يي درافگند . زني آنجا كنار حوض خانه چيزي ميشست و بار حمل داشت ( حامله بود ) . از آن هياهو و آواز در بترسيد ، بار بگذاشت ( سِقط كرد ) . خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نيز با صاحب خر هم آواز شد .
مردِ گريزان بر بام خانه دويد . راهي نيافت ، از بام به كوچه يي فروجست كه در آن طبيبي خانه داشت . مگر جواني پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايهء ديوار خوابانده بود ؛ مرد بر آن پير بيمار فرود آمد ، چنان كه بيمار در حاي بمُرد . پدر مُرده نيز به خانه خداي و صاحب خر پيوست !
مَرد ، همچنان گريزان ، در سر پيچ كوچه با يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش افگند . پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش كرد . او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست !
مرد گريزان ، به ستوه از اين همه، خود را به خانهء قاضي افگند كه " دخيلم! " . مگر قاضي در آن ساعت با زن شاكيه خلوت كرده بود . چون رازش فاش ديد ، چارهء رسوايي را در جانبداري از او يافت : و چون از حال و حكايت او آگاه شد ، مدعيان را به درون خواند .
نخست از يهودي پرسيد .
گفت : اين مسلمان يك چشم مرا نابينا كرده است . قصاص طلب ميكنم .
قاضي گفت : دَيتِ مسلمان بر يهودي نيمه بيش نيست . بايد آن چشم ديگرت را نيز نابينا كند تا بتوان از او يك چشم بركند !
و چون يهودي سود خود را در انصراف از شكايت ديد ، به پنجاه دينار جريمه محكومش كرد !
جوانِ پدر مرده را پيش خواند .
گفت : اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد ، هلاكش كرده است . به طلب قصاص او آمده ام .
قاضي گفت : پدرت بيمار بوده است ، و ارزش حيات بيمار نيمي از ارزش شخص سالم است . حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بنشانيم و تو بر او فرودآيي ، چنان كه يك نيمهء جانش را بستاني !

و جوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود ، به تأديهء سي دينار جريمهء شكايت بيمورد محكوم كرد !
چون نوبت به شوي آن زن رسيد كه از وحشت بار افكنده بود ، گفت : قصاص شرعاً هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد . حالي ميتوان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) اين مرد كرد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند . طلاق را آماده باش !
مردك فغان برآورد و با قاضي جدال ميكرد ، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دويد .
قاضي آواز داد : هي ! بايست كه اكنون نوبت توست !
صاحب خر همچنان كه ميدود فرياد كرد : مرا شكايتي نيست . محكم كاري را ، به آوردن مرداني ميروم كه شهادت دهند خر مرا از گره گي دُم نبوده است.

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

درسهایی ازتاریخ

انسانها خود تاریخ خود رامی سازند،اماآن گونه که می خواهند. « کارل مارکس »

- انقلاب اسلامی نتیجه عدم انجام رفرم واصلاح درانقلاب مشروطه بود.نتیجه انقلاب اسلامی هم اگررفرم رادرآن انجام نگیردچیزی جزانقلابی دیگرنخواهد بود.
- شاهپوربختیارنبایددرآن برهه اززمان،پست نخست وزیری راقبول می کرد.زمانی که حکومت شاهنشاهی درسراشیبی سقوط بودوچیزی جزاضمحلال انتظارآن رانمی کشید.


- حوادث بعدازانقلاب اسلامی دراوایل آن. تسخیر سفارت آمریکاوپیامدآن سقوط دولت موقت.
این تندروی نتیجه انقلاب بود.
- اتفاقاتی که برای بنی صدرافتادوزمینه سقوط اورافراهم آورد،که اگرنمی افتادشایدامروزوضع فرق می کرد،ناشی ازاشتباهات خودبنی صدرو رویارویی وی باجبهه های مختلف مقابلش واتحاداشتباه اوبا مسعودرجوی بود.حوادث بیرونی که براوتحمیل شد،اجازه مقابله درهمان سطح با مخالفاتهاراازاوگرفت.مثل حمله عراق به ایران واینکه بنی صدرمی خواست برای اثبات خودش کارهایی راکه دریدقدرتش نبودرابه تنهایی انجام دهد.فرماندهی نیروهای مسلح به تنهایی ازجمله اشتباهات بزرگ اووزمینه سازمخالفتهای بیشتر وتضعیف بیشتروی دربرابرآنهاشد.
- " آیت الله خمینی "آیاازاول اندیشه چنین حکومتی رادرسر داشت وازدیگران برای رسیدن به آنچه خودمی خواست استفاده کردیاخیر؟حکومت موردنظراوهمان جمهوری به معنای تام آن بودوحوادث واتفاقات بعدازانقلاب اورابه اندیشه حکومت ولایت فقیه رساندیااین شیوه حکومت درذهن او وجودداشت وازاول به دنبال رسیدن به آن بود؟
- هدف وسیله راتوجیه می کند؟!؟
آیابرای رسیدن به هدف،می توان ومی شوداخلاق رازیرپاگذاشت ویاحداقل آن رادست کم گرفت؟
- شیوه اداره دولت وحکومتداری توسط خاتمی درحکومت جمهوری اسلامی باقانون اساسی آن درست بودیا خیر؟ترس ازخشونت طرف مقابل،درراستای حفظ حکومت و قدرت به هر قیمت،تاکجا بایدادامه می یافت بود؟ویامی شدبه پشتوانه نیروی مردمی وحمایت افکارعمومی جلوی آنهاایستاد؟آیاباید قایل به دادن هزینه بودیا خیر؟هزنیه،هزینه است وکم و زیادندارد.
- علامه نراقی150سال پیش درزمان فتحلیشاه قاجار،نظریه ولایت فقیه رامطرح کرد.
در زمان مشروطه علامه نایینی نیزاین نظریه رافقط درحدنظریه مطرح کرد.هردوی آنهاقایل به سلطنت وحکومت شاهنشاهی بودند.
شیخ فضل الله نوری،قابل به دوجنبه درحکومت بود.یکی حکومت روحانیون ومتشرعین درهمان حوزه وحجره هایشان وسلطنت به معنای مطلق کلمه وقدرت کامل ومطلقه.اومعتقدبودمظاهر تمدن غرب که درانقلاب مدنی وفرهنگی مشروطه تحت عنوان آزادی وتجددمطرح شد،مطلقادرست نیستندوحکومت ازآن"شاه"در جنبه حکومتی است وبایدباهرگونه آزادی فردی واجتماعی مخالفت شودتازمینه نفوذدین وروحانیت درمیان افرادجامعه به طور کامل وجودداشته باشد.درحقیقت اوحکومت مشروطه رازمینه سازعزلت نشین شدن روحانیون دینی می دانست.
اماآیت اله خمینی بطورکلی معتقدبه حذف حکومت سلطنتی و پادشاهی واستقرارحکومت دینی به زعامت ولی فقیه عادل بود.
- یکی ازدلایل عدم موفقیت انقلاب مشروطه،آنچنان که انتظارش می رفت،عدم توانایی روشنفکران ورهبران انقلاب در ایرانیزه کردن مفاهیم مدنی آن بود.آنجاکه آنهابرای قابل فهم کردن مفاهیم حکومت مدرن،بدون درنظرگرفتن امکان برداشت تنگ نظرانه،نظراتی رامطرح کردندکه زمینه سواستفاده آیندگان راازآنهافراهم نمود.مسایلی نظیرارایه مفهوم امربه معروف ونهی ازمنکربرای آزادی واستنادبه آیاتی نظیر« وامرهم شورابینهم »برای جاانداختن مفهوم مجلس وشورا.
ارایه این مفاهیم برای آن بودکه مردم عامی،که هیچگونه آشنایی باآزادی وتجددومبانی حکومت مدرن نداشتندوقرنها حکومتهای استبدادی،فرهنگ استبدادزده رادرجامعه حاکم کرده بود،آنهارادرک کرده وبپذیرند.امابدان شیوه ای که مطرح شدنه تنهابه مفهوم خاص،آنها فهمیده واجرانشدند، بلکه زمینه سواستفاده کسانی رادرپی داشت که باانقلاب مشروطه یابه کلی مخالف بودندویاباگونه مطرح شدن آن.

- بعدازانقلاب ایران عکس همه جوامع کسانی درصدرقرار گرفتند که دلایل برتری افرادبرای برعهده گرفتن کارهارا نه شایستگی علمی واخلاقی ونه تخصص وتجربه که به قول خودشان تعهد می دانستند.درحقیقت هرکه کثیف تروبی سوادتروفقیرترونامرتب تربود،به جایگاه بالاترمی رسید.ازنظرپوشش ولباس، تیپ وظاهر،هرکس خوش لباس ترو شیک تربودمتهم به طاغوتی بودن وسیرشکمی وبی توجهی به فقراومستضعفین می شد.ملاک ریاست وصدارت بدلباس پوشیدن، کثیف بودن،بوی بدبدن، عدم اصلاح موسروصورت ونامرتبی بود.این انسان هاازروی بی سوادی ونفهمی بدترین کارها راخصوصادرموردافرادکاردان ومتخصص ومجرب انجام دادندکه دربهترین حالت طرف گوشه گیرمی شد.درغیراینصورت یامهاجرت می کردیازندان وبیکاری درانتظارش بود.ازطرف دیگربه دلیل ناآگاهی به کار،سبب عقب ماندگی آن اداره وسازمان هم می شدندوهزینه بسیاربرکشورتحمیل می کردند.
- دلایل موفقیت وماندن حکومت جمهوری اسلامی تابدین جاباوجودتمام نارضایتی هابه زعم من این است:
عدم وجوداپوزیسیون قوی وسازمان یافته ازطرفی وانشقاق و شکاف بسیارزیادبین همان اپوزیسیون موجود خصوصا اپوزیسیون خارج ازکشوروعدم اتحادآنهاازطرف دیگر.متأسفانه یکی ازخصوصیات ایرانیان درهرکجاباشند،داخل یاخارج و شهروروستاو... ،که باعث عدم نتیجه گیری درهرحرکتی و گاهی حتی عدم شروع حرکتی خاص می شود،این است که فکرمی کنندفکرخودشان ازهمه بهترو برتراست وزمانی بادیگران حاضربه کارواتحادوچه وچه می شوندکه آنهاحاضربه پذیرفتن قیومیت و مرکزیت ایشان شوند. درغیراین صورت متهم به ارتجاع وکند روی وتند روی می شوند.سی سال ازحکومت اسلامی درایران می گذرد.به گواهی همه یکی ازحکومت های دنیاست که منافع دنیاوحتی خودرا به خطرانداخته ومی اندازدودارای نقاط ضعف بسیاری می باشد. اجماع بین المللی بارهابرابرآن صورت گرفته،اماتابدین جا نتوانسته این حکومت راازراه وفکری که درپیش گرفته و ادامه می دهدبازدارد. بسیاری ازحرکت های افراطی دنیا سرچشمه ازانقلاب ایران وحکومت پس ازانقلاب دارد.اماچرا واقعااجماع بین المللی تابه حال موفق به نگه داشتن این حکومت نشده است؟آیا نبوداپوزیسیون قوی ودچاراختلاف شدن آن دراین دوره سی ساله چه درداخل وچه خارج ایران یکی ازاین دلایل نیست؟اگراپوزیسیون قوی وسازمان یافته حضور داشت که می توانست دربزنگاههای تاریخی،که کم هم نبوده،توانایی فشار بر حکومت و استفاده از حمایت افکار عمومی یاپیش ازآن توانایی بسیج افکار عمومی داشته باشد،مااکنون چنین وضعیتی راداشتیم؟
- امااکنون وپس ازانتخابات دهم ریاست جمهوری وکودتای سران حکومت وحوادث پس ازآن وپرداخت هزینه بسیاروبازهم ادامه مبارزه ازسوی جنبش برخاسته ازمیان توده مردم،بواسطه آگاهی عمومی به ناتوانی حکومت مذهبی در ایران ودرک حکومت مطلوب،حکومتی که پتانسیل دیکتاتوری درآن وجودنداشته باشد،چرابازهم گروهی اندک در راه رسیدن به آن مطلوب باجنبش سبزمردم متحدنمی شوندو سازخودرامی زنندوحاضربه پذیرش خواست اکثریت نیستند؟مگرنه اینکه دشمن مشترک خطرناک وهدف مشترک می تواندعامل اتحادباشدنه اتحادکه ائتلاف؟واقعاچه فرقی می کند که درمتن جنبش کروبی هم باشد،یاخاتمی یا موسوی و... .
- می گویند:تاریخ دوبارتکرارمی شود.یکباربه صورت کمدی ودیگربارتراژدی.این برانسانهاست که بادرس گرفتن ازگذشته،جلوی تکرارتاریخ رابگیرند.

16آذر،روزسبزدیگر



16آذر،روزدانشجو گرامی باد.یادآن سه آذراهورایی ، شهدای 16 آذر32 ،وتمام شهدای راه آزادی واعتلاورهایی وطن گرامی باد.
امسال باوضعیت خاص کشور وجنبش سبزآزادیخواهی مردم ودانشجویان،یاد روزهای دانشجویی زمان به دانشگاه رفتن خودم افتادم.بااین که دوره اصلاحات بود ،اماهمیشه مابرای برگزاری مراسم دراین روزتحت فشارومحدودیت بودیم.به دلیل فشارهای بیرون ازدانشگاه وضعف مدیران دانشگاه درمقابل آن فشارها،یااصلا مجوزنمی دادند ویااگرمجوزهم می دادند،شرط وشروط ومحدودیت زیادی برای مامی گذاشتند.
یک سال که برای مجوزبرنامه روزدانشجو،بامشکلات وسنگ اندازی وعدم صدورمجوزروبروشدیم،به همراه چند نفرازدوستان به دیداررییس دانشگاه رفتیم.چند ساعت صحبت وبحث کردیم.حتی کاربه داد وفریاد هم رسید تابالاخره باکلی شرط مجوز گرفتیم.یکی ازمسایلی که یکی ازدوستان مطرح کردوتاحدودی ریاست دانشگاه رامجاب به دادن مجوزکرد این بود که 16آذربه دلیل برخورد نیروهای نظامی شاه باتجمع اعتراضی دانشجویان وشهادت سه نفرازآنان،« روزدانشجو» نام گرفت.درهمان زمان حکومت محمدرضاشاه وپس ازآن اتفاق همه ساله به مناسبت این روز،دانشجویان مراسمی برپامی کردند وآن رژیم برخوردخاصی نمی کرد وبعضامجوزبرگزاری مراسم هم صادرمی کرد.اما درجمهوری اسلامی برای گرامیداشت این روزمجوزداده نمی شود.این نشانه چه چیزی می تواند باشد جزضعف؟واین برای رژیم که داعیه حکومت دینی ومردمی دارد واقعاجای تاسف است.
امسال اما باهمه سالها متفاوت است.حمایت مردمی ازدانشجویان به بالاترین سطح خود رسیده است وجنبش سبز ملی پشتوانه دانشجویان است .امروزمردم ایران خودرابیش ازپیش به آزادی ودموکراسی نزدیک می بینند.گرامیداشت این روزتقریباتمامی دانشگاههارادربرگرفته است.چه دولتی وچه غیردولتی وآزاد.


امیدوارم این16 آذر،روزبیداری همه کسانی باشدکه خودرابازیچه دست استبداد وکودتاگران کرده اند.خصوصا دانشجویانی که راحت ترمیتوانند واقعیت رادرک نمایند.
به امید پیروزی راه سبز امید مردم ایران.

پروانه فروهر

به مناسبت16آذر،روزدانشجو،یادمی کنم ازفردی که درپاسداشت این روزوعقیده اش دردوره خودزحمتها کشیدوهزینه هاداد.چرخش روزگارهمین ماه رابرای ازدنیارفتن اوقراردادودراول آذر،اوبه همراه همسرش توسط سربازان ارتش تاریکی به دلیل عقیده اش به قتل رسید.



درمن صداي زلزله مي آيد
مرگ مذاب در تن من جاريست
در من صداي صاعقه مرگ است
در من تولد فريادي





در من صداي زلزله مي آيد
درمن صداي صاعقه سرخ انفجار
در من صداي سايش دندانه هاي مرگ
در من هراس قطع نفس هاي آخرين
در من گسسته است
تا راز توان و پود
در من ستاره اي به زمين مي كشد مرا
من لحظه هاي مرگ مدامم
با نبض كند
ساعت ديدار مرگ از درون مغز من آواز مي دهد
رفتن گريز نيست
زن روي زمين آرام گرفت . ديگر درد نمي كشيد . ديگر حضور مردان نقاب پوش ناشناس كه خلوت خانه او را برهم زده بودند آزارش نمي داد .نه او را نه مردي را كه سالها پيش با او پيمان بسته بود:
باش با من تا دور
تا سراي مهتاب
تا ستاره تا خواب
باش تا مرگ
سايه هاي مردان از روي باغچه و كنار گلهايش گذشته بود دل گلهاي ماگنوليايي كه مثل فرزندان راه دورش شده بود گرفت . ديد ساقه هايش خم شد و نگاه نگرانش را به پنجره اي دوخت كه او هميشه پشتش مي ايستاد.چشمانش باز بود از پشت دريچه اطاق مي خواست:
از نردبام نقره اي صبح
تا بام آسمان
با كوله بار خاطرهايم ؛تلخ
با پاي خسته بالا رود تا محضر خدا كه از عدل لبالب است.(1)
بيشتر دانشجويان و استادان دانشگاه تهران كه در سال 1339 در آن درس مي خواندند مراسم سالگرد 16 آذر را به ياد دارند . كه براي نخستين بار با هماهنگي تمام دانشكده ها تصميم به برپايي يابود سه قطره خون(2) بر زمين ريخته شده در دانشكده فني داشتند.آن روز پس از تجمع آرام دانشجويان در مقابل دانشكده حقوق يكي از دانشجويان دانشكده ادبيات بر سكو رفت و بياد قندچي؛ بزرگ نيا و شريعت رضوي سخنراني كرد و از همه خواست به احترام آن سه آتش اهورايي(3) سه دقيقه سكوت كنند . شايد آن روز آذر 1339 كمتر كسي آن دختر را مي شناخت؛ اما درآذر سال 1377 نام او را بيشتر مردم ايران مي دانستند. او كسي نبود جز پروانه مجد اسكندري ( فروهر)
پروانه فروهر يكي از زنان اين سرزمين بود كه نامش با جنبش دانشجويي و مبارزات ملي برعليه حكومت رژيم پهلوي وادبيات عجين شده است .
او در سال 1317 در تهران متولد شد . دوازده ساله بود كه مبارزات ملي شدن درسال 1329 آغاز شد . او مانند تمام فرزندان اين بوم و بر با انديشه هاي ملي گرايانه و دكتر محمد مصدق آشنا شد . در مدارس آن روز دانش آموزان بجاي مجله هاي بي ارزش مرد امروز و باختر امروز را دست به دست مي گرداندند . و نگران چشم به مبارزات دكتر مصدق و ديگر همرزمانش در اين جبهه دوخته بودند. اما افسوس عمر اين حكومت ملي كوتاه بود و سايه شوم كودتاي سياه 28 مرداد آن را در خود گم كرد . پروانه مانند بسياري از آزادي خواهان ديگر تا سالهاي آخر عمر از شنيدن نام مرداد و يادآوري آن حادثه شوم دلهره داشت :
اگر اين دلهره مرگ آور
ز دلم دست كشد
ترس مرداد دگر پر كشد از جانم
دست خواهم افشاند
پاي خواهم كوبيد
تن رها خواهم كرد
از هراس و ترديد
اگر اين دلهره مرگ آور ...(4)
ضربه ناشي از بازگشت ديكتاتوري در ايران مدتي طول كشيد تا نيروهاي ملي به بازسازي دست زنند .
با تاسيس حزب ايران اين فعاليتها از سر گرفته شد در سال 1338 با تشكيل كميته شوراي دانش آموزي و دانشجويي اين حزب پروانه اسكندري وارد آن حزب شد . و پس از تشكيل جبهه دوم ملي در سال 1339 مراسم 16 آذر را در دانشگاه برپا كردند . در همين زمان بود كه براي نخستين بار دستگير و به زندان افتاد. از اين دوران به بعد است كه نام پروانه فروهر با جنبش دانشجويي ايران همراه شد . به طوري كه شاه در سال بعد زماني كه تصميم به ديدار با دانشجويان معترض دارد نام او را نيز در كنار چهار دانشجوي ديگر براي الهيار صالح دبير كل حزب ايران مي فرستد .
در ارديبهشت سال 1340 با ازدواج پروانه با داريوش فروهر دبير حزب ملت ايران زندگي و مبارزاتش شكل جدي تري به خود ميگيرد . او در طي سالها زندگي لحظه اي همسرش را تنها نمي گذارد و در تمام مبارزات داريوش فروهر پابپاي او مبارزه مي كند :
باز هم در اين راهيم
ما صبور و عاشق
بي آنكه در مخفي گاه دلهامان گاه
سوسوي حرص رهي باز كند
تا كه خورشيد به ما ميتابد
تا كه آتش برپاست
رهرو اين راهيم
او سالهاي پر آشوب و پر هراس بين 1340 تا 1357 نه تنها يك همسر بلكه همراه و همسنگر است . چه روزهايي كه همسرش در كنارش بود چه در دوران سخت و پردرد زندان همسرش كه بار زندگي و نگهداري از دو فرزندش پرستو و آرش را تنها بهمراه غم دوري از او را به تنهايي بر دوش ميكشيد :
بي تو صبح روشن من
به سياهي شام تار كشيد
هر نگاهي كه سبز بود و كبود
زرد شد بسكه انتظار گشيد
بازگرد اي بهار رفته من
روشني بخش بزم خاموشم
بي تو چندين بهار آمد و رفت
بازگرد اي توان آغوشم (5)
اما مبارزات يكي از جنبه هاي زندگي پر پيچ و خم اين زن ايراني بود . در زمينه ادبي نيز دستي در شعر داشت . و اشعاري كه از او به جاي مانده است گواه اين است . او آرزوها؛ بغضها و انديشه هايش را در غالب ابياتي كه نوشته و نانوشته بود مي ريخت .
انتظار ؛ فراق ؛ هراس ؛ اميد ؛ غم و شادي محور مهم اشعار اوست.
اشعار او تجسم خود او در سالهاي مختلف عمرش است . در خلال اين شعرها مي توان به اوضاع اجتماعي سياسي دوره هاي مختلف تاريخ معاصر را ديد . در تمام ابيات او علاوه بر بغضي كه از وضع موجود دارد نشانه اي از اميد موج ميزند . عشق به وطن ضرباهنگ بيشتر اشعار است :
تا آسمان بپاست
تا ماه مي درخشد و خورشيد جان افزاست
ايران من بجاست
اين بانوي مبارز در اولين روز آذر 1377 در حاليكه بعد از سالها مبارزه و همدوشي با داريوش فروهر دوران آرام را سر مي برد در خانه شخصي خود در خيابان هدايت در كنار همسرش به قتل رسيد .مرگي كه شايد از مدتها پيش آن را به انتظار نشسته بود . و با آن زندگي كرده بود :
در من صداي زلزله مي آيد
مرگ مذاب در تن من جاريست
در من صداي صاعقه مرگ است
در من تولد فريادي

يادش گرامي .




1. اشعار از كتاب شايد يك روز برگزيده اشعار پروانه فروهر است.
2و 3. القابي است كه دكتر علي شريعتي براي محمد بزرگ نيا احمد قندچي و مهدي شريعت رضوي سه دانشجويي كه در شانزدهم آذر 1332 به دست نيروهاي گارد شاه در دانشكده فني دانشگاه تهران كشته شدند.
4.از اشعار پروانه فروهر كه در مرداد 1373 سروده بود.
5. اين شعر را خانم فروهر در سال 1353 زماني كه همسرش در زندان هاي رژيم پهلوي زنداني بود. سروده است .

یادآوری ومقایسه

مشغول مرتب کردن وسایلم بودم که چندمطلب مربوط به دوران دانشجویی رااتفاقی پیداکردم.چند مورد ازآنهاراباتوجه به وضعیت کنونی بی مناسبت ندیدم که درمنظرمشاهده ومقایسه بگذارم.
این مطالب مربوط به پاییز سال81 واتفاقات صحنه سیاسی کشورپس ازاعلام حکم اعدام دکترآقاجری است.


ورشکستگي سياسي
عباس عبدي


ورشكستگي سياسي چه زماني رخ خواهد داد؟ و به چه كسي بايد ورشكسته سياسي گفت؟ براي پاسخ مي‌توان فرآيند ورشكستگي اقتصادي برخي افراد را مثال آورد. كسي كه به لحاظ مالي دچار مشكل مي‌شود و مبالغ قابل توجهي بدهي بالا مي‌آورد، براي حل اين مشكل به استقراض با سود بالا روي مي‌آورد، به اميد اين كه دنيا به او روي آورد و مجدداً به جايگاه اول خود برگردد، ولي از آنجا كه اقدامي مؤثر در از ميان بردن خطاهاي خود نمي‌كند، تاريخ سررسيد قرض جديد با سودهاي زيادش سر مي‌رسد، لذا وي اقدام به استقراض بيشتر با سود بالاتر و مدت‌زمان بازپرداخت كمتر مي‌كند، چرا كه موقعيت اقتصادي وي در آن حد نيست كه اعتبارات بالا با سود كم به او داده شود.
اين فرآيند آنقدر ادامه مي‌يابد، كه امكان استقراض بيشتر فراهم نيست، و فرد موردنظر با ورشكستگي كامل و وجود قرض‌هاي فراوان و سودهاي متراكم شده مواجه مي‌شود.
ورشكستگي سياسي نيز فرآيند مشابهي دارد، يك گروه يا فرد در جريان فعاليت با شكست‌هايي مواجه مي‌شود، ولي به‌جاي آن كه خود را با وضعيت جديد تطبيق دهد، و در صدد رفع نابساماني‌هايي برآيد كه موجب اين شكست شده است و شكست خود را مقدمه پيروزي جديدي نمايد، اين گروه يا فرد اقدام به استقراض سياسي با ربح و سود بالا مي‌كند، مثلاً قواي قهريه را به ميدان مي‌آورد، غافل از اين كه كارآمدي اينگونه قوا در موازنه سياسي تاحد معيني است و استفاده بيشتر از آن نه تنها مؤثر نيست بلكه كارآمدي آن را نيز از ميان مي‌برد، فقط ممكن است به‌صورت كوتاه‌مدت اثر تسكيني داشته باشد. يا اين كه در ذيل شعار دين و انقلاب و ارزش‌ها پناه مي‌گيرد، و اين نيز نوعي استقراض ناجوانمردانه است، و به تعبيري استحصال بي‌رويه از منابع اجتماعي است، كه به سرعت بازدهي آنها را كم مي‌كند. ادامه اين رفتار به‌جايي مي‌رسد كه به‌ يكباره اين گروه سياسي با اضمحلال مواجه مي‌شود، زيرا ديگر از بازسازي كوتاه‌مدت خود نيز ناتوان است.
وضعيت محافظه‌كاران تشابه كاملي با اين وضع دارد، با اين تفاوت كه يك ورشكسته اقتصادي حداقل به ورشكسته بودن خود واقف است، اما ظاهراً آقايان چنان در اوضاع نامساعدي قرار دارند كه توان درك چنين واقعيت روشني را هم ندارند.
براي آن كه معلوم شود چه نگاهي باعث بروز چنين وضعي شده كافي است به اين سخن يكي از رهبران مخالف اصلاحات توجه كنيم كه طرفداران خروج از حاكميت را به لحاظ عددي بي‌ارزش توصيف كرده است. گرچه بطلان اصل چنين ادعايي بر گوينده نيز روشن است، اما اين ديدگاه از كجا سرچشمه گرفته است؟
هركس كه حكومت مي‌كند، با تمام توان مي‌كوشد كه بر دوستان خود بيفزايد و از دشمنان خود كم كند، يا اين كه مي‌كوشد حتي يك‌نفر هم از تعهد به حاكميت خارج نشود، زيرا از دست‌دادن افراد و آرا كار بسيار ساده‌اي است، آنچه كه سخت است جلب آراست. آرا و قلوب مردم را مي‌توان هزارهزار از دست داد، ولي كسب آنها، يكي‌يكي است. وقتي عده‌اي دور سفره‌اي بنشينند كه امام(ره) پهن كرد و با كوشش تمام آن را پربا ساخت، و اين افراد مثل وارثين بي‌تعهد شروع به مصرف از اين سفره نمايند و هيچ كوششي براي افزودن به آن ثروت مردمي نكنند، بديهي است كه آن ثروت هرقدر هم عظيم و گرانبها باشد، با اين روش ميراث خواران به‌سرعت پايان مي‌پذيرد، امام چگونه مي‌توانست سفره‌اي پربركت از خود به‌جا بگذارد كه عده‌اي نزديك به سيزده سال، بدون اين كه ذره‌اي به آن اضافه كنند با ولع تمام از اين سفره بخورند و آن را حيف‌وميل كنند، و بازهم انتظار داشته باشند كه چيزي از آن براي سيركردن شكم‌هاي سيري‌ناپذير قدرت آنان، وجود خواهد داشت؟ واضح است كه حمايت و همدلي مردم با اين انقلاب به راحتي حاصل نشد، كه امروز عده‌اي تا اين حد بي‌تفاوت نسبت به ارزش عددي ديگران اظهارنظر كنند. به‌ويژه كساني چنين مي‌گويند كه بيش از هركس ديگر ارزش عددي كم خود را مي‌دانند. اگر اسم اين رفتار را نتوان ورشكستگي سياسي ناميد، پس چه بايد گفت؟



دست خدا بر سر كيست؟
سعيد حجاريان


دست خدا بالاي همه دست‌هاست، آن قدر بالاست كه سايه‌اش بر سر همه خلايق مي‌افتد، آن‌قدر مبسوط و ممدود است كه همه آفاق را پر مي‌كند. سعدي عليه‌الرحمه مي‌فرمايد:

اي كريمي كه از خزانه غيب / گبر و ترسا وظيفه خورداري

دوستان را كجا كني محروم / تو كه با دشمن اين نظر داري



او در اين دو بيت اين مقصود را به خوبي ادا كرده است، اما در مصرع آخر كه موضوع زميني شده، ناگهان پاي غيرت و دشمن به ميان آمده است، گويي گبر و ترسا دشمنان خدا و مسلمانان هستند.

اگردر روايت ”السلطان ظل الله“ سلطان را، نه به معناي پادشاه بلكه به معناي مطلق قدرت بگيريم، (لاتنفذوها الا بسلطان) و از طرفي قدرت را مظروف دولت در نظر گرفته و بگوييم دولت دست خداست، آن گاه با قبول آنكه سايه خدا همه جا گسترده است، علي‌القاعده بايد بپذيريم كه سايه دولت نيز گسترده باشد و تمام شهروندان را در برگيرد.

اما گاهي انسان با تعبيرات ايدئولوژيك يا قومي يا نژادي يا طبقاتي يا... دست خدا را پايين آورده و آن را مي‌بندد.-(بعضي مي‌گويند دست خدا بسته است، دستشان در غل و زنجير باد) - در چنين حالتي دست خدا (ظل الله يا دولت) تنها بر سر عده‌اي خاص قرار مي‌گيرد و تنها آنها از مواهب قدرت بهره‌مند مي‌شوند، يكي از معاني دموكراسي جلوگيري از اين امر و ارتفاع گرفتن دولت است تا سايه آن عام و شامل شود، چه در عرصه ثروت چه در عرصه منزلت و چه در عرصه معرفت.
در ايران كه انقلابي به نام خدا صورت گرفته و به نام دين دولتي تشكيل شده است، علي‌القاعده بايد انتظار داشت كه حكومت و دين از قاعده فوق تبعيت كنند؛چون اگر سايه‌ دولت تنها بر سر عده‌اي خاص بيافتد، ديگر هماي سعادتي براي عموم نخواهد بود و دانه‌چين ، دام قشري خاص خواهد شد و طبيعي است كه محرومان از اين موهبت، به دنبال دولت ديگري بگردند .از همين نقطه، دو آليسم در عرصه دين و دولت پديد مي‌آيد، در چنين شرايطي كه در جهان دو خدا باشد، به قول قرآن، فسادگريزناپذير خواهد بود و متناظراً بايد گفت در مورد (دولت نيز همين حكم جاري است ، يعني دوگانگي در دولت فسادآور خواهد بود.

اكنون كه در كشور ما شعار مبارزه با فساد داده مي‌شود، بايد توجه داشت كه بالاترين فساد، دوگانگي در حاكميت است و همان طور كه در جهان هيچ معصيتي بالاتر از شرك به خدا نيست، در زمين هم هيچ فسادي بالاتر از شرك در حاكميت نيست و اين دوگانگي و ناكارآمدي ناشي از آن بيشترين هزينه‌ها را به كشور تحميل و منابع ملي را بر باد خواهد داد.

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

من اینجا تا نفس باقیست می مانم

فریدون مشیری
به مناسبت 16آذر،روزسبزدیگر




تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است.

تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت

بس کن خروش و همهمه را


سیمین بهبهانی
۲۵ خرداد ۱٣٨٨





گر شعله های خشم وطن
زین بیشتر بلند شود

ترسم به روی سنگ لحد
نامت عجین به گند شود

پر گوی و یاوه ساز شدی،
بی حد زبان دراز شدی

ابرام ژاژخایی ی تو
اسباب ریشخند شود

هرجا دروغ یافته ای
درهم چو رشته بافته ای

ترسم که آنچه تافته ای
بر گردنت کمند شود

باد غرور در سر تو،
کور است چشم باور تو
پیلی که اوفتد به زمین
حاشا دگر بلند شود

بر سر کله گشاد منه،
خاک مرا به باد مده
ابر عبوس اوج - طلب
پابوس آبکند شود

بس کن خروش و همهمه را،
در خاک و خون مکش همه را

کاری مکن که خلق خدا
گریان و سوگمند شود

***

نفرین من مباد تو را
زان رو که در مقام رضا

دشمن چو دردمند شود،
خاطر مرا نژند شود

خواهی گر آتشم بزنی
یا قصد سنگسار کنی

کبریت و سنگ در کف تو
خاموش و بی گزند شود

روزی که امیرکبیر گریست


در سال 1264 هجری قمری، یعنی درست در حدود 166 سال پیش نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واكسیناسیون به فرمان امیركبیر آغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجوانانی ایرانی را آبله‌كوبی می‌كردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌كوبی به امیر كبیر خبر دادند كه مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واكسن بزنند! به‌ویژه كه چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود هنگامی كه خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر كسی كه حاضر نشود آبله بكوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می كرد كه با این فرمان همه مردم آبله می‌كوبند.

اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود كه فرمان امیر را بپذیرند. شماری كه پول كافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌كوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند كه در همه‌ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سی‌صد و سی نفر آبله كوبیده‌اند.

در همان روز، پاره دوزی را كه فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد كودك نگریست و آنگاه گفت: ما كه برای نجات بچه‌هایتان آبله‌كوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبیم جن زده می‌شود. امیر فریاد كشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینكه فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور كنید كه هیچ ندارم. امیركبیر دست در جیب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمی‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند كه فرزند او نیز از آبله مرده بود.

این بار امیركبیر دیگر نتوانست تحمل كند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن كرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر زمانی امیركبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند كه دو كودك شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می‌كردم كه میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است كه او این چنین های‌های می‌گرید. سپس، به امیر نزدیك شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان كه میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشك‌هایش را پاك كرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی كه ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.

میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نكوبیده‌اند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و كوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و كتابخانه ایجاد كنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌كنند. تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم كه چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند كه در اثر نكوبیدن آبله بمیرند ...