ققنوس

ققنوس

۱۳۹۹ آبان ۱۱, یکشنبه

دلتنگی و سکوت


 آینه چون نقش تو بنمود راست

خودشکن آینه شکستن خطاست.


این قدرحرف برای گفتن دارم که ترجیح می دهم سکوت کنم، وقتی گوشی برای شنیدن نیست.

رنگ چهره خبر دهد از سر درون، اما چشمی برای دیدن نیست.

در نهایت ناامیدی و بدبینی و بی اعتمادی به انسانها سخت است از این ها حرف زدن.

فکر میکنیم اگر حرف منفی نزنیم  اتفاق های منفی نمی افتد. فکر می کنیم وقتی از امید و اعتماد بگوییم برای رسیدن به مقصد انرژی می گیریم.

اما وقتی خودمان به بدترین شکل به امید و اعتماد و انرژی مثبت هم گند می زنیم دیگر چه جای مثبت اندیشی و امیدبه آینده و هراعتقاد دیگری می ماند.

وقتی شعور یکدیگر را دست کم می گیریم، وقتی خودمان هم دیگر را احمق فرض میکنیم، وقتی خودمان به وقیح ترین شکل ممکن به دیگری دروغ می گوییم، چه جای آرزوهای خوب و خوشبختی و سفیدروزی می ماند.

وقتی خودمان به خودمان رحم نمی کنیم چه توقع از حکومتی داریم که اصلش بر کشتن امید و انگیزه و آرزوها و آینده ملت است.

ما ساده ایم که فکر میکنیم اگر خوب باشیم زندگی هم با ما خوب خواهد بود. به قول آل پاچینو این مثل این است که توقع داشته باشی گرگ تورا نخورد چون تو اورا نمی خوری.

بسیار حرف ها است در دل و قلب و مغز و پشت زبان اما گاهی وقت ها از نامردی مردمان نمی توان آن ها را بیرون ریخت. چون بر زبان آوردن آن ها یعنی پایین آوردن شخصیت خود و شکستن غرور و خرد کردن و کوچک کردن وجود.

وقتی خودمان کوچک ترین رحمی به خودِ خودمان نداریم دیگر چه توقعی از طبیعت و زندگی داریم.

هر کس هرچه درو می کنه که کاشته‌ است. 

کاش مردمان به حرمت لحظه هایی که با هم سپری کرده اند برای هم ارزش قایل شوند. 


سینه مالامال درد است دریغا مرهمی

دل زتنهایی به جان آمد خدارا همدمی


از بین بردن باور انسان بدترین کار در حق اوست. 

به همدیگر احترام بگذاریم. به شعور و شخصیت و فهم و درک هم احترام بگذاریم. هرکسی فارغ از جایگاه و مقام و منزلت و سواد و هوش و حواسش برای خودش شخصیت دارد که کوچک ترین توهین به آن سنگین ترین درد و رنج را برای خودش دارد. ناراحت کردن انسان ها کار سختی نیست اما تصور میزان ناراحتی اوبسیار سخت است. ممکن است فردی از موضوعی کمی ناراحت شود اما فرد دیگر از همان موضوع ناراحتی عمیق و غیرقابل تصوری داشته باشد. ناراحت کردن انسان کار راحتی است. بد شدن و آزار دیگران برای انسان بسیار آسان است. ناراحتی به ساده ترین شکل ممکن انسانها را از خوبی می اندازد‌. در مواجه با هرموضوعی که فقط به خودمان مربوط نیست تنهایی اقدام نکنیم. 

 حکومت استبدادی ازهمین جا نشات گرفته. دیکتاتوری که فکر میکند می تواند برای همه تصمیم بگیرد. البته که خود را دیکتاتور و مستبد نمی داند و شاید در جواب بگوید من فکر میکنم نظر من برای همه مناسب است. همه ما دیکتاتور درونی داریم که فکر میکند تصمیمی که میگیرد بهترین تصمیم است. شیوه ای که برای زندگی خود و دیگران در نظر دارد خوب است و نیازی به حرف بقیه نیست. اما این بزرگترین توهین به انسان هاست. حال اگر این حرکت با دروغ و فریب هم همراه شود تحقیر و تحمیق دیگران را به توهین اضافه می کند و تمام باور و امید و اعتماد آن ها را سلب می نماید. در چنین حالتی بلند شدن و دوباره ساختن آن افراد و جامعه اگر امکان پذیر باشد زمان زیادی از همه می گیرد و مدت ها طول میکشد تابخشی ازآن برگردد اما همیشه اثرزخمی عمیق بر پیکر و روح و روان فرد و جامعه می ماند.

به راحتی می توان از چنین اتفاقی جلوگیری کرد.

کافی است کمی از پوسته خودخواهی و منیت بیرون بیاییم و همان طور که خودمان را می بینم به دیگران نگاه و توجه کنیم.

به راحتی می توان جای غم، شادی گذاشت و جای بی اعتمادی و نارضایتی، امید و عشق و اعتماد را بارور کرد.

عاشق زمانی از عشقش وفداکاری برای او می گوید منظورش انفعال نیست. عشق خود بهترین چیز است. به دور از خودخواهی عشق بهترین چیز برای معشوق است. 

من برای عشقم از جان نیز می گذرم ولی این به معنای چشم بستن بر علاقه و گذشتن از آن نیست و این که توی معشوق از این عشق سواستفاده کنی که اگر مرا دوست داری برایم آرزوی خوشبختی کن و بگذار بروم.

اما عشق میگوید بودن تو با منِ عاشقِ جان فدایِ تو بهترین خوشبختی برای توست.

وقتی میگوییم چون عاشقم برای عشقم بهترین هارو میخوام حتا اگر من نباشم، منظور انفعال نیست. منظور این است که از نظرمن کنارم برای عشقم بهترین مکان است.

از عشق، از امید و علاقه عاشق به نفع خود بهره برداری غیر واقعی نکنیم. عشق و علاقه عاشق مخالف انفعال است. اگر می گوید خوبی معشوق را می خواهم حتا اگر از نظرش آن در کنار من نباشد، منظور نخواستن و تلاش نکردن برای وصال معشوق نیست. دقیقن مخالفت با انفعال است و مخالفت با نشستن برای اتفاق افتادن. 

عاشق نهایت تلاش رابرای نشان دادن عشق بالغانه انجام می دهد.  

درمقام معشوق از عشقِ پاک و علاقه بی غل و غش عاشق سواستفاده نکنیم.


#مجیر

دیوانه از قفس پرید!

 این یکی از بهترین سکانس‌های تاریخ سینماست:


ساکنان یک تیمارستان قرار بوده مسابقه‌ی بیسبالی را تماشا کنند و سرپرستار این حق را از آن‌ها گرفته است. یکی از دیوانه‌ها با خشم به تلویزیون خاموش نگاه می‌کند و شروع می‌کند به گزارشِ پرشورِ مسابقه‌ای که پخش نمی‌شود. یک گستاخی بزرگ علیه رنج. کم‌کم همه‌ی دیوانه‌ها می‌رسند و در یک صفحه‌ی خاموش و تاریک، هیجان‌انگیز‌ترین مسابقه‌ی بیسبال زندگیشان را می‌سازند و می‌بینند.


گاهی اوقات زندگی فقط خیره شدن به یک صفحه‌ی تاریک و سرد است. گاهی حتی برفکی از امید هم پیدا نیست. گاهی رنج با تمام قدرت به ما حمله می‌کند و ما می‌فهمیم این جهان نسبت به ما بی‌تفاوت است. این‌جور وقت‌ها باید جلو رفت و خیره شد به قلب تاریکی، به این صفحه‌ی تاریک و‌ خاموش و آنجاست که فقط انعکاس تصویر خودت را می‌بینی. می بینی تنهایی و تنها نجات‌دهنده‌ی خودت هستی.


گاهی باید به خاموشیِ ترسناکِ جهان چشم دوخت و شروع کردن به خیال بافتن.

خیال، گستاخی علیه واقعیت است.

گاهی باید گستاخ بود.

گاهی «جهان دریا دریا امید است،اما نه برای ما».

این‌جور وقت‌ها باید مثل بچگی‌ها بلندبلند با خودمان حرف بزنیم تا کمتر بترسیم. درد بکشیم، ولی در گوشِ وحشت فریاد بکشیم: «اصلا هم درد نداشت».

داد بکشیم: هی! تنهایی اصلا هم درد نداشت، گندیدن آرزوها، پوشک کردن پدر و مادرها، سوراخ سوراخ شدن با سرنگ‌ها، دفن کردن عشق‌ها اصلا هم درد نداشت.


در این جهان،امید یافتنی نیست،«ساختنی» است.


خدا همه‌ی صفات است، اما بیش از هرچیز خدا برای شخصِ من، یک آرزوست. آرزوی این‌که باشد و ببیند. خدا یک آغوش است، یک گوش.

یک گوش که بتوانی برایش بگویی: «پیش خودمان بماند؛ ولی، درد داشت».

خدا گاهی مثل یک مسابقه‌ی بیسبال است که ما در یک تلویزیونِ خاموش، در یک دیوانه‌خانه‌ی دورافتاده و محقر آرزویش می‌کنیم، تا زنده بمانیم. و این آرزو عالی است.

خدا عالی است.


#مجتبی_شکوری 

#دیوانه_از_قفس_پرید


۱۳۹۹ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

نوید افکاری را اعدام نکنید

 ‏درخواست ‎#نوید_افکاری از مردم.او در حال حاضر در زندان شیراز بسر می برد و محکوم به اعدام شده است. دو بردار وی ‎#وحید_افکاری و‌ ‎#حبیب_افکاری نیز به حبس های طویل المدت و شلاق محکوم شده اند.

‎#اعدام_نکنید 

‎#نویدمان_را_اعدام_نکنید 

‎#بس_کنید 

‎#جمهوري_اسلامی 

‎#ایران


۱۳۹۹ شهریور ۱۰, دوشنبه

عصبانی هستم

 ناراحتم، بی نهایت ناراحت.

خسته ام، بی نهایت خسته.

مثل همه مردم این سرزمین دردمندم،

سرزمین نفرین شده...

اما بیش و پیش از همه این ها، عصبانی ام عصبانی!

عصبانی از شرایطی که در آن به سر می بریم. عصبانی از وجود مدیران ومسئولان مملکتی نادان و ناکارآمد و بی وجدان و خودخواه. مسئولانی که هیچ بویی از انسانیت نبرده اند و پشت سنگر دین کارهای خودرا انجام می دهند. کسانی که می خواهند بمانند، به هر شکل وباهر هزینه وقیمتی از جان ومال مردم.

کسانی که با بی تدبیری و نابلدی و عملکرد فاجعه آمیزشان نه تنها آب وخاک و هوا و منابع طبیعی وزیرزمینی و روزمینی و آسمانی ایران را به باد فنا داده اند وفقط به فکر پر کردن جیب خود واطرافیانشان بوده و هستند، بلکه بهترین فرزندان این سرزمین را نیز به بهانه های مختلف در این چهل سال از بین برده و می برند.

با ندانم کاری ها، خودخواهی ها، جاه طلبی ها، قدرت طلبی ها و مال اندوزی ها و سیاسی کاری ها و... هر روز در گوشه ای از این مملکت به هربهانه ای عزیزی از خانواده ای پرپر می شود....

بس است..

بس کنید، این همه ظلم وقساوت وتباهی را بس کنید. این همه انسان کشی را بس کنید..

ای شمایی که به هیچ چیز اعتقاد ندارید وهمه چی فقط لق لقه زبانتان است برای حکمرانی، ای هیچ کسان، ای ناجوانمردان نامرد، ای پاسداران تاریکی و ای حاکمان جهل و تباهی، بس کنید. این همه خون سیرتان نکرده است... بترسید از روز حساب در پیشگاه همین ملت و درهمین دنیا، بترسید.. ..