ققنوس

ققنوس

۱۳۹۴ آذر ۱۵, یکشنبه

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس
هفده سال گذشت.دوشنبه 16 آذر 77 . خیلی سخت بود اما گذشت. فکرنم کردم بتونم تحمل کنم. هنوز وجود پدر را درزندگی حس می کنم. سایه آن سرو روان همیشه بالای سرم هست. روحت شاد پدر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر