ققنوس

ققنوس

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

موسی وشبان

داستانی را که همه ی ایرانیان از کودکی در کتاب مولانا به یاد داشتند ، همای به گونه ای سروده بود که گویا چوپان کوه های تالش با خدایش سخن می گفت..
چندماه پیش اپرای موسی وشبان توسط ارکستربزرگی به رهبری "شهردادروحانی" وهمراهی گروه مستان به سرپرستی وخوانندگی "پروازهمای" درتالار بزرگ والت دیزنی درلس آنجلس اجرا شد.دراین اپرا "سلی"خواننده معروف پیش از انقلاب نقش "موسی"و"همای"هم نقش شبان راایفاکردند.برنامه ای که به گواه کارکنان تالار بی سابقه بوده است.(ازهمه نظر:زیبایی،استقبال مردمی ،شیوه اجراو...)



اما آنچه این اجرا رامتمایز می کند،سروده ای ازخود "پروازهمای"است که به نوعی مکمل داتان زیبای "مولانا"می باشد.در این اپرا تنها ازچند بیت ابتدایی سروده"مولوی"استفاده شدوباقی برنامه باسروده زیبای "همای"وهنرنمایی اووسلی ادامه یافت.
بی مناسبت ندیدم بخشی ازداستان "موسی وشبان مولوی"وبخشی نیز ازسروده"همای"که اززبان شبان خطاب به موسی می باشدرادراینجا ذکر کنم.
(گروه مستان که از سوی چند جوان مستعد وهنرمند ایرانی به سرپرستی پرواز همای تشکیل شده وموسیقی اصیل ایرانی را باشیوه ای بدیع والبته اشعار بسیار زیبا وخاص درمدح معبود،بیان میکند،پس ازاجرای چند کنسرت درایران که بااستقبال چشمگیری ازسوی هنردوستان روبرو شد،ازسوی دولت ایران ووزارت ارشاد درداخل ممنوع الفعالیت گردید.چرا؟؟!!!)




ديد موسي يک شباني را براه
کو همي‌گفت اي گزيننده اله
تو کجايي تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامه‌ات شويم شپشهاات کشم
شير پيشت آورم اي محتشم
دستکت بوسم بمالم پايکت
وقت خواب آيد بروبم جايکت
اي فداي تو همه بزهاي من
اي بيادت هيهي و هيهاي من
اين نمط بيهوده مي‌گفت آن شبان
گفت موسي با کي است اين اي فلان
گفت با آنکس که ما را آفريد
اين زمين و چرخ ازو آمد پديد
گفت موسي هاي بس مدبر شدي
خود مسلمان ناشده کافر شدي
اين چه ژاژست اين چه کفرست و فشار
پنبه‌اي اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو ديباي دين را ژنده کرد
چارق و پاتابه لايق مر تو راست
آفتابي را چنينها کي رواست
گر نبندي زين سخن تو حلق را
آتشي آيد بسوزد خلق را
با کي مي‌گويي تو اين با عم و خال؟
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال؟!
شير او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
گفت اي موسي دهانم دوختي
وز پشيماني تو جانم سوختي
جامه را بدريد و آهي کرد تفت
سر نهاد اندر بياباني و رفت


وحي آمد سوي موسي از خدا
بنده‌ي ما را ز ما کردي جدا
تو براي وصل کردن آمدي
يا براي فصل کردن آمدي
هر کسي را سيرتي بنهاده‌ام
هر کسي را اصطلاحي داده‌ام
ما زبان را ننگريم و قال را
ما روان را بنگريم و حال را
..........



بخش هایی از سروده های همای در بخش پایانی که چوپان در جواب موسی خواند

خدا از هرچه پنداری جدا باشد
خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ی وحشت نما باشد
هراس از وی ندارم من
هراسی زین اندیشه ها در پی ندارم من
خدایا بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
نه جنگی با کسی دارم نه کس با من
بگو موسی بگو موسی پریشانتر تویی یا من؟
نه از افسانه می ترسم نه ازشیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از دوزخ نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم من

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر