ققنوس

ققنوس

۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

حکایت

احشه اي پير نگاه خسته اش را به زمين دوخته بود. سيگارش بين انگشتانش دود ميشد و آهسته زمزمه ميكرد...
روز قيامت شايد خدا مرا ببخشد!!!!!!
اما من هرگز خدا را نميبخشم...