سخن گفتن درباره ي كوروش بس دشوار است.با شخصيتي روبرو هستيم كه نمي توان به راحتي و بدون نظر شخصي در مورد او صحبت كرد.او يك اسطوره و يك سنبل است. هر قوم و ملتي داراي آرمان ها و آرزوهايي است كه اين آمال ريشه درسرشت تمامي آن مردم دارد كه در طول تاريخ پايسته است . بدين ترتيب است كه فردوسي رستم را نماينده آرمان ها و خواسته هاي مردم مي كند و تمام آن ها را در رستم خلاصه مي كند.
ايثار و گذشت و مدارا با دشمن و پايبندي به قول خود و....... كه اين از ديرباز از مهمترين چيزهايي بوده كه ايرانيان سخت به آن پايبند بوده اند واز آنها جدا ناپذير است. آرماني شدن اين خصيصه بدين صورت است كه اسطوره تا پاي جان به تعهد خود پايبند است كه تعهدي ايست جوان مردانه به ميهن شرف و مردم و آنگاه كه كسي به آنچه كه او بدان تعهد داده به ديده ي بد بنگرد و با آن به ستيز برخيزد به پا خواسته و اگر ستيزه جو را به بند گيرد آنگاه با او طوري مدارا مي كند كه از ياران وفادار او مي شود. اينك با يك اسطوره ي راستين روبروييم كوروش. كوروش بزرگ.
چه ويژگيي داشته كه اسطوره ي مردم سرزميني شده؟ با تعصب و با پيشداوريهايي كه تنها از يك ديده مي نگرند نمي توان مطلب را نيك بيان كرد. ونيز نياز به دانشي بنيادين از باورهاي ايرانيان در زمان هاي كهن دارد. و نيزكاوش در روان انسان بس دشوار است چه رسد به اينكه آن انسان در 2500 سال پيش زيسته باشد. چهار منبع در زمان باستان و آثار پيدا شده و رمز گشايي آن آثار منابعي هستند كه تنها از ديد تاريخ قابل توجه اند. منبع ديگر كه از ديده ي تاريخ مهم نيست افسانه ي كوروش است كه نسل به نسل وسينه به سينه نقل شده تا آنجا كه پس از 2500 سال هنوز زنده و پوياست. امروزه اگر از هر ايراني بپرسيد كه كوروش كيست و چه گونه بود؟ حتي اگر كمترين آگاهي داشته باشد ويا اگر حس ملي هم نداشته باشد در پاسخ مي گويد:
پادشاه بزرگي بود و انسان خوبي نيز. نقش كوروش را در زير مي بينيد.
اينك به كتابهاي زمان كهن نگاهي مي افكنيم سپس به آن چه كه در كتاب هاي تاريخ هم دوره نگاشته شده و نيزبه آثار كوروش نگاهي خواهيم كرد و در نهايت جمع بندي خود را بيان مي كنيم.
هرودوت تصويري از كوروش نمايش داده كه امروزه نيز رايج است.ايرانيان در زمان فرمانرويي كوروش به فروتني خردمندي ودليري شهره بوده اند و پادشاهشان كه او را كه او را پدر مي ناميدند نه تنها در فنون جنگي ومهارتهاي سياسي سرآمد بود بلكه در دوستي آزادي خواهي نرمش و مدارا ومهرباني حتي نسبت به دشمناني مانند آستياگ و كرزوس بي همتا بود.قطعه ي مشهور درباره ي گذشت او نسبت به پادشاه ليدي تبديل به مضموني پر آوازه در مورد يك پيروزمند بزرگوار و بلند همت شده است.
تصويري كه گزنفون درباره ي زندگي نامه ي كوروش در كتاب كوروشنامه اش نمايش داده حتي از تصوير تاريخي هرودوت پر رنگ تر است .اين كتاب تا قرن هيجدهم پر خواننده ترين كتاب همه ي اعصار بوده و در ادبيات و هنر اروپا بيش از همه به توصيف گزنفون از كوروش استناد مي شود.كتاب كوروشنامه گزنفون نمايشي از يك شاه نيك خردمند و مداراگر نشان مي دهد و تفاوت ميان شاهنشاهي آرماني ابتدايي و نابودي پسين توصيف شده در بخش آخر تاثير گذاري كتاب را افرايش مي دهد . براي نمونه چند سطر از آغاز و پايان كتاب كوروشنامه را مي آوريم:
{ بنابرين ما با اعتقاد به اينكه اين مرد (كوروش) سزاوار هر گونه ستايشي است تحقيق كرده ايم تا بدانيم اصل و نسب او چيست چه استعداد طبيعي داشته و از چه نوع آموزش و پرورشي بهره جسته است كه توانسته اين گونه در فرمانروايي بر انسان ها سرآمد همگان باشد. از اين رو اكنون آنچه را كه درباره ي او يافته ايم يا فكر مي كنيم درباره اش مي دانيم بيان خواهيم كرد ....شاهنشاهي كوروش بزرگ ترين و شكوهمند ترين پادشاهيها در سراسر آسيا بود وگواه اين امر خود اين امپراطوري است. چون از شرق به اقيانوس هند از شمال به درياي سياه از غرب به قبرس ومصر واز جنوب به حبشه مي رسيد. و اين امپراطوري با چنان عظمتي با اراده ي يگانه ي كوروش اداره مي شد.و او مردم خويش را مانند فرزندان خويش گرامي مي داشت و مراقب حال آن ها بود. وآنان نيز به نوبه ي خويش كوروش را مانند پدر دوست داشتند و ارج مي نهادند. با اين حال به محض اين كه كوروش درگذشت فرزندانش (يعني مردمش) يكباره به كشمكش با يكديگر پرداختند دولت ها و اقوام سر به شورش بر داشتند و همه چيز روي به تباهي نهاد.}
به جز اين صفات كه گزنفون براي كوروش بر مي شمارد آن چه كه كوروش را بيش از هر چيز نزد مردمش مورد ستا يش و گرامي قرار مي دهد سخن تورات است و اقدام او در بازگرداندن يهوديان از اسارت بابل و فرمان دادن به ساختن معبد(هيكل) جديدي براي آنها در اورشليم . چه كسي مي تواند سخنان اشيائ نبي را فراموش كند كه كوروش را ابزار خداوند مي نامد:
{خداوندي كه ولي توست و تو را از رحم سرشته است چنين مي گويد من يهوه هستم وهمه چيز را سا ختم. آسمان ها را به تنهايي گسترانيدم وزمين را پهن كردم و با من كه بود....و درباره ي كوروش مي گويد او شبان من است وتمامي مسرت مرا به اتمام خواهد رسانيد و درباره ي اورشليم مي گويد بنا خواهد شد ودرباره ي هيكل كه بنياد نو نهاد خواهد گشت.
خداوند به مسيح خويش يعني كوروش چنين مي گويد: دست راست او را گرفتم تا به حضور او ملت ها را مغلوب سازم وكمرهاي پادشاهان را بگشايم تا درها را با حضور او باز نمايم ودروازه ها ديگز بسته نشود.چنين مي گويد كه من پيش روي تو خواهم خراميد و جايهاي نا هموار را هموار خواهم ساخت}
حال به كتاب هاي تاريخ معاصر نگاهي مي افكنيم. در بسياري از كتاب ها بيان شده كه كوروش نخستين امپراطوري عهد باستان را كه به راستي شايسته اين نام باشد بنيان نهاد. كوروش بود كه پيروزي اراده را به نامدگان پس از خود ياد داد. كوروش كشورهاي زيادي را گرفت و آن ها را يكي كرد. همبستگي بين ملتها در زمان كوروش در طول تاريخ بي سابقه است. همين بود كه ديگران را به فكر انداخت .نمود آن اسكندر است. و تاثيرات بسيار ديگر كه يونانيان از پارسيان در زمان هخامنشيان و ايرانيان در زمان ساسانيان گرفتند. كه همه از زمان كوروش شروع شد.
در تاريخ تمدن ويل دورانت درباره ي كوروش چنين آمده :
{ كوروش از كساني بود كه گويا براي فرمان روايي آفريده شده بود.و به گفته ي امرسون مردم از تاجگذاري ايشان شاد مي شدند.روح شادانه داشت و شاهانه به كار بر مي ساخت در اداره ي امور به همان گونه شايستگي داشت كه در كشور گشايي هاي حيرت انگيز خود. با شكست خوردگان با بزرگواري رفتار مي كرد ونسبت به دشمنان سابق خود مهرباني مي كرد .پس مايه يشگفتي نيست كه يوناني ها داستان هاي بيشمار راجع به وي نوشته و وي را بزرگترين پهلوان جهان تا پيش از اسكندر دانسته اند.
آنچه به يقين مي توان گفت اين است كه كوروش زيبا وخوش اندام بوده است .چه پارسيان تا آخرين روزهاي هنر خويش به وي همچون نمونه ي زيبايي اندام مي نگريسته اند.ديگر اينكه وي سلسله ي هخامنشيان يا سلسله ي ((شاهان بزرگ))را بنيان نهاد. كه در نامدارترين دوره ي تاريخ بر اين سرزمين پادشاهي مي كرده اند.كوروش سربازان مادي و پارسي را چنان مظم ساخت كه به صورت قشون شكست ناپذيري درآمدند. فرمان روايي اقوام سامي را بر غرب آسيا چنان پايان داد كه تا هزار سال پس از آن ديگر نتوانستند دولت وحكومتي بسازند. تمام كشورهايي كه قبل از وي در تحت تسلط آشور و بابل و آسياي صغير بود را ضميمه ي پارس ساخت. واز مجموع آنها يك دولت شاهنشاهي و امپراطوري ايجاد كرد كه بزرگ ترين سازمان سياسي قبل از دولت روم قديم بود ويكي از خوش اداره ترين دولت هاي همه ي تاريخ به شمار مي رود.آن اندازه كه از افسانه ها بر مي آيد كوروش از كشور گشاياني بوده است كه بيش از هر كشور گشاي ديگري او را دوست مي داشته اند. وپايه هاي سلطنت خود را بر بخشندگي و خوي نيك استوار كرده بود. دشمنان وي از نرمي و گذشت وي آگاه بودند و به همين جهت در جنگ با وي مانند كسي نبودند كه با نيروي نااميدي مي جنگد ومي داند چاره اي نيست جز اينكه بكشد يا اينكه خود كشته شود . بنابر روايت هرودوت كرزوس را از سوختن در ميان افروخته رهانيد و بزرگس داشت و او را از رايزنان خود ساخت . يكي از اركان سياست و حكومت وي آن بود كه براي ملل و اقوام مختلف كه اجزاي امپراطوري وي بودند به آزادي عقيده ديني معتقد بود و اين خود مي رساند كه بر اصل حكومت بر مردم آگاهي داشته و مي دانست كه دين از دولت نيرومند تر است. وي هرگز شهرها را تاراج نمي كرد و معابد را ويران نمي كرد.بلكه نسبت به خدايان ملل شكست خورده به ديده ي احترام مي نگريست. و براي نگاه داري پرستشگاه ها و آرامگاه هاي خدايان از خود كمك مالي مي گذاشت. نقصي كه بر منش كوروش وارد است اين است كه گاهي بي حساب قساوت به خرج مي داد.}
كوروش هنگامي كه مي خاست ماد و پارس را از دست هجوم بدوياني كه در آسياي ميانه منزل داشتند برهاند در گير ودار نبردي كشته شد. قبر كوروش در پاسارگاد است .روزگاري كاخ كوروش و پسرش كمبوجيه در اين مكان سر به فلك مي كشيد اما اكنون جز چند ستون شكسته كه اين جا و آن جا پراكنده اند يا سردرهايي كه نقش كوروش بر آنها ديده مي شود چيزي بر جاي نمانده است.
بر دشت كناري گور كوروش قرار دارد.كه اثر گذشت 2500 سال بر آن نمايان است. اين گور سنگي ساده كه شكل وحالتي يوناني دارد.با ارتفاعي نزديك به يازده متر بر روي سكويي از سنگ قرار گرفته است. گور كوروش امروزه برهنه ودور افتاده و بي پيرايه بنظر مي رسد.
زماني كه اسكندر به ايران حمله كرد تخت جمشيد كه قلب ايران بود را به تباهي كشاند.اما وقتي كه به پاسارگاد آمد با احترام هر چه تمام با گور كوروش رفتار كرد . وبر سر مزار كوروش اداي احترام كرده است. چند سال پيش مجسمه اي از داريوش به دست آمد .پس از بررسي هويدا شد كه اسكندر و يا سپاهيانش جايي را كه داريوش خود را شاه شاهان ناميده خط زده اند و آنرا به عنوان نشانه ي تير اندازي قرار داده بودند .تا عظمت شاه پارسي را به سخره گيرند.اما گويي كه داريوش بازي چرخ گردون را مي دانسته. دستور داده بوده كه مطالب را به سه زبان بنويسند .اسكندر و سپاهيانش تنها يكي از زبانها را مي دانسته اند. اسكندر ميدانسته كه درپاسارگاد با گور كوروش مواجه شده است. سالم مانند آن مي رساند كه اسكندر به آن به ديده ي احترام مي نگريسته و گرنه مانند مجسمه ي داريوش با آن رفتار مي كرد تا شاه شاهان را خوار نمايد.خطوطي بر گور كوروش نقش شده كه آن را از آن اسكندر ميدانند. اين كه اسكندر بر سر گور كوروش چه گفته چيزي است كه با خود آنها به تاريخ پيوسته است.
گور كوروش در سال 1951پيدا شد. كوروش به نامدگان پس از خويش چنين ميگويد:
{اي انسان هركه باشي واز هر كجا كه آمده باشي.من ميدانم كه خواهي آمد ....من كوروش هستم پسر كمبوجيه. كه شاه پارسيان بودم وشاه مشرق زمين. با اكراه به من و اين نقطه از زمين كه جسمم را پوشانده ننگر}
نگاهاي هم به ديگر چيزهايي كه از كوروش به جا مانده مي اندازيم.
نامدارترين چيزي كه از كوروش يافت شده منشور كوروش است .كه از بابل به دست آمده واكنون در موزه ي بريتانياست محتويات اين سنگ نبشته به شش بخش تقسيم ميشود :
1)مقدمه اي تاريخي در باره ي نبونيد شاه بابل وهماورد كوروش و توضيح نقش مردوك خداي خدايان بابل در حمايت از كوروش در چيرگي بر نبونيد
2) تفاهم نامه ي شاهي و جدول تبار شناسي
3)ارزيابي ار كارهاي مثبت كوروش
4)دعاي كوروش به مردوك براي خودش و پسرش
5)اينكه همه چيز در امپراطوري به نيكي مي گذرد
6 )اطلاعاتي درباره ي فعاليتهاي ساختمان سازي كوروش در بابل
کوروش در اين سنگ نوشته چنین می گوید:
: « آنگاه که من به آرامش و بی آزار در بابل آمدم
در میان هلهله و شادیِِ، اورنگ فرمانروایی را در کاخ سلطنت استوار داشتم
... بی شمار لشگرم به صلح در بابل گام بر داشتند
روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین سومر و اکد فرا آرد
نیازمندیهای بابل و تمامی عبادتگاههای آنها در دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم
همه یوغهای ننگین بردگی را از مردمان بابل برداشتم
خانه هاشان را آباد کردم و به تیره بختیهایشان خاتمه دادم
.... مجسمه ایزدانی که در بین آنان جای داشتند به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی محکم اقامت دادم
تمام مردمان (آواره) را جمع کردم و خانه هاشان را به آنان بازگرداندم
اجازه دادم همگان در صلح زندگی کنند »
ونيز مي گويد:
اینک که به یاری مزدا ، تاج پادشاهی ایران ، بابل و کشورهای چهارگانه را بر سر گذاشته ام اعلام می کنم:
• تاروزی که زنده هستم و مزدا پادشاهی را به من ارمغان می کند کیش و آیین و باورهای مردمانی را که من پادشاه آنها هستم گرامی بدارم و نگذارم که فرمانروایان و زیر دستان من کیش و آیین و دین و روش مردمان دیگر را پست بدارند و یا آنان را بیازارند.
• من که امروز افسر پادشاهی را بر سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا پادشاهی را به من ارزانی کرده هرگز فرمانروایی خود را بر هیچ مردمانی به زور تحمیل نکنم.در پادشاهی من هر ملتی آزاد است که مرا به شاهی خود بپذیرد یا نپذیرد و هر گاه نخواهد مرا که پادشاه ایران و بابل و کشورهای چهارگانه هستم نخواهم گذاشت که کسی به دیگری ستم کند واگر کسی ناتوان بود و بر او ستمی رفت من از وی دفاع خواهم کرد و حق او را گرفته و به او پس خواهم داد و ستمکاران را مجازات خواهم کرد.
• من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت که کسی مال دیگری را با زور و یا هر روش نادرست دیگری از او بدون پرداخت ارزش واقعی آن بگیرد.
• من تا روزی که زنده ام نخواهم گذاشت کسی ، کسی را به بیگاری بگیرد و به او مزد نپردازد.
• من اعلام می کنم که هر کس آزاد است هر دین و آیینی را که میل دارد، برگزیند و در هر جا که می خواهد زندگی کند و به هر گونه که معتقد است عبادت کند و آیینهای خود را به جا آورد و هر کسب و کاری را که می خواهد برگزیند ؛ تنها به شرطی که حق کسی را پایمال ننمایدو زیانی به حقوق دیگران وارد نسازد.
• من اعلام می کنم هر کس پاسخگوی کردار خود می باشد . هیچ کس را نباید به انگیزه اینکه یکی از بستگانش خلاف کرده، مجازات کرد و اگر کسی از دودمان یا خوانواده ای خلاف کرد تنها همان کس به کیفر برسد و با دیگر مردمان و خوانواده او کاری نیست .
• تا روزی که زنده ام نخواهم گذاشت مردان و زنان را به نام برده و کنیز و یا نامهای دیگر بفروشند و این رسم زندگی باید از گیتی رخت بربندد.
از مزدا می خواهم که مرا در تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و کشورهای چهارگانه گرفتم پیروز گرداند.
در پايان نتيجه ي خودرا از مطالب ياد شده بيان مي داريم :
كوروش براي ايرانيان اسطوره است ونيز ديگر مردمان جهان .يونانيان باستان او را الگوي خويش ساخته بودند و تمام ويژگي هاي يك فرمانرواي ايده آل را در كوروش جمع كرده بودند. و اين خود مسئله ي مهمي است چرا كه يونانيان خود داراي فرهنگ و دانش بسيار بوده اند و نيز انسان هاي بزرگي در دانش و خرد و فرمانروايي داشته اند.
و اين كه شاه كشور ديگري را براي نيل به هدف برگزيده اند بسيار قابل انديشيدن است. ايرانيان نيز به نوبه ي خود در خرد و خويشتن شناسي دستي داشته اند. ايرانيان خوي هايي را بسيار گرامي مي داشته اند گاه آنها به صورت هايي غير قابل دسترس نمود مي يافته اند.بلند پروازي و چيزي كه امروزه به نام جهاني شدن ميشناسيم از اين جمله بوده اند. اين جهاني شدن از مفاهيم بسيار قوي در ايران باستان بوده كه داراي مسايل بسياري در كنار خود بوده. همچنين بانگ مي زدند گفتار نيك رفتار نيك وپندار نيك. تا اين كه كوروش آمد. همه چيز آماده بود تا باورهاي ديرين جايي براي بروز داشته باشد.
اگر از ديد تاريخي بنگريم مسايلي قابل توجه اند. اين كه هيچ منبع ارزشمندي درباره ي خوي كوروش نداريم. گزنفون كتاب خود را به صورت يك رمان در زمينه ي كشورداري و مسايل رزمي نوشته.تورات نيز پاسخي به كارهاي كوروش است كه به يهوديان جان تازه اي داده بود. ونيز سنگ نبشته ها را مي توان كارنامه ي كارهاي كوروش قلمداد كرد. برخي تاريخ شناسان در پي اينند كه ثابت كنند كوروش خوي و مرام بد نيز داشته و يا اين كه احترام كوروش به باورهاي ديگران نوعي سياست بوده .تا به حال چنين چيزي به اثبات نرسيده. كوروش از ديدار با پانته آ كه از زيباترين زنان مشرق زمين بوده كه خود و همسرش در دست كوروش بوده اند سرباز ميزند .بيان ميدارد كه هوس هاي آدمي بسيار نيرومندند و در برخي زمانها اختيارش در دست انسان نيست.
نه به طور يقين ميتوان نشان داد كه كوروش نمايانگر انسان كاملي از تمامي جهات است و نه اين كه مي توان رد كرد كه او ويژگي ها و خويهايي داشته كه در ديگران يافت نمي شده است.
پس با يك معما روبه روييم. ميتوان فهميد كه كوروش از تعصبات ديني به دور بوده.اما درك واقعي از كوروش هنوز به دست نيامده. اين خود يك زيباييست.
منابع:
ايران باستان نوشته ي يوزف ويسهوفر
تاريخ تمدن نوشته ي ويل دورانت
ققنوس
۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه
لك لك هاوقورباغه ها
منوچهر احترامي داستان نويس كودكان و نوجوانان بود كه در اسفند 87 ديده از جهان فروبست
متن زير داستان كوتاهي از اوست.
مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند ,
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند,
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند,
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها,
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند,
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند,
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند,
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند,
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است,
(( اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان))
متن زير داستان كوتاهي از اوست.
مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند ,
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند,
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند,
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها,
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند,
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند,
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند,
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند,
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است,
(( اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان))
اشتراک در:
پستها (Atom)